بـــاران

آدمها همدیگر را پیدا می کنند...

از فاصله های خیلی دور، از تهِ نسبت های نداشته...

انگار جایی نوشته بود که این ها باید کنار هم باشند!!

می شوند همدم ، می شوند دوست ، می شوند رفیق ، اصلا می شوند جانِ شیرین..!!

درست می نشینند روی طاقچۀ دلِ هم ...

حرفهایشان یک جورِ خوبی دلنشین است،

دل برای خنده هاشان ضعف می رود؛

اصلا بودنشان شیرین است !!!!

وقتی هم که نیستند،

هی همدیگر را مرور می کنند و مُدام گوش به زنگ آمدن هم هستند......!!!!! خدا این رفیق ها را نگیرد از هم ..... "

سلااام جان شیرین ...


 

محمد باران
۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


گاهی آدم بیش از ظرفیت اسمی  اش  حجمی از احساس را دریافت می کند...

احساسات خوب یا احساس بد ...

وقتی این احساسات لبریزت می کند ...متفاوت می شوی ... یا سرشار از عشق می شوی یا لبریز از  غم ...

اما حس  مطبوع عشق سبزت می کند ... و حس غم ، پژمرده ات ....

و چقدر دوست می دارم این سبز شدن را ...و سرشار شدن از عشق را ...

 

 

محمد باران
۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

قلمت را بردار ،

بنویس از همه خوبیها ، زندگی , عشق ، امید

و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است

گل مریم ، گل رز

بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال...

از تمنا بنویس

از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود

از غروبی بنویس که چون یاقوت و شقایق سرخ است

بنویس از لبخند

از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد

قلمت را بردار ، روی کاغذ بنویس :

زندگی با همه تلخی ها شیرین است...


 

محمد باران
۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نوشتن در فضای مجازی رو از حدود سال 86 شروع کردم...

وبلاگ اولم هنوز  سه سالش بود که  بدلیل مطلبی که در تحمل آقایان نبود بسته شد.

وبلاگ دومم تا همین چند وقت پیش بودا .... تا اینکه یک روز از خواب پا شدم دیدم بلاگفا زلزله شده و همه چی دوباره ناپدید شده !

این بود که اسباب اثاثیه رو بار وانت کردیم و محله به محله گشتیم و گشتیم ... انتخاب بین محله ها سخت بود ...
یکی مثل خیابان شریعتی تهران بالا شهر بود اما شلوغ با کوچه هایی مثل زرگنده تنگ و پیچ در پیچ !

یکی مثل بلوار کشاورز سر سبز بود و قدیمی اما توی محدوده طرح ترافیک !

بالاخره این وانت اونقد چرخید و چرخید تا اینجا رو مناسب دید.

اینجا ممکنه امکان گذاشتن موسیقی متن نداشته باشه

ممکنه امکان گذاشتن شکلک گل و ... توی بخش کامنت ها نداشته باشه ...

اما خیلی ساده و خودمونیه ...به دل می شینه ...

امیدوارم دیگه این سومین وبلاگ و آخرین وبلاگم باشه و دیگه تا روزهای باقی مانده عمرم نخواد دوباره سوار وانت بشم دنبال جا !

محمد باران
۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر